پس این فکر و آموزه، مهمترین آموزه صوفیان وعارفان بوده است. اصلی که انسان باید زندگی خویش را بر مبنای بلند نظریها و سعه صدر و وسعت نظر بنا کند؛ و با مخالفان خود با تسامح و مدارا برخورد کند؛ و عقیده دیگران را هر چه باشد، محترم دارد؛ واین حق را برای تمام افراد جامعه محفوظ بداند که به هردین و مذهب و کیشی که میپسندند معتقد باشند، وآنچه میخواهند بگویند و اظهار کنند؛ و اخلاق و رفتار و کردار دیگران مورد ملامت و زجر و منع و اجبار مخالفان نباشد؛ و خلاصه آنکه در میان تمام افراد جامعه گذشت و سهلگیری و تسامح بر قرار باشد و تعصب و سختگیری و تعدی به آزادی دیگران جایگاهی نداشته باشد.
مولانا اختلافات «موجود بین ادیان را از تفاوت نظرگاه ناشی میداند» و قسمتی از این منازعات را از اختلاف در نام تلقی میکند و حال کسانی ر ا که در این با براه خدا با یکدیگر در نزاع و در غضب بودند، نمونه حال آن چهار تن مییابد که با وجود اختلاف در زبان در راه خویش با همدیگر همراه بودند، هر یکی از شهری افتاده به هم، گذرندهای به آنان یک درم داد آنها که میخواستند با آن یک درم انگور بخرند و در حقیقت مطلوب واحدی داشتند، هر کس انگور را به زبان خویش میخواند. که شرح آن گذشت.
مولوی «برهمه اهل خانقاه الزام میکرد که چون به هر حال هم طالبان یک مقصد و عاشقان یک قبله بودند، اجازه ندهند اختلاف در نام، اختلاف در زبان و اختلاف در تعبیر، در بین آنها، مجوس را با مسلمان، یهود را با نصرانی و نصرانی را با مجوس، به تنازع وا دارد.
شعر زیر نمونهای است که در آن مولوی در پی بیان این موضوع است که خداوند ممکن است بر پیروان هر دین و سنتی از طریق انسان کامل متجلی گردد.
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید. |
گهی از زلف خود داده به مؤمن نقش حبل الله گهی از روی خود داده خرد را عشق و بیصبری |
گهی از چشم خود کرده سقیمانرا مسیحایی ز پیچ جعد خود داده بترسایان چلیپایی[۱۰۳] |
این ابیات بیان میکند که چگونه حقیقت به اشکال مختلف خود را ظاهر میسازد. موضوعی که شاید منظرگاه اصلی آثار مولوی باشد.
از نظر صوفیه، مسیحیان، در تجسد عیسی (علیه السلام) صورت وی را در عالم حس ادراک میکنند نه در عالم خیال. حقیقت عیسی (علیه السلام) است که مولوی از آن به عنوان «روح خدا»، و «مسیح در جسم» یاد میکند. یعنی همان بعد معنوی و روحانی انسان چنین عیسایی نجاتبخش است، چرا که قدرت هدایت جسم را داراست و منبع خلاقی است که باید در آینهای انعکاس یابد. از این رو، لازم است «عیسای وجودت» را در قلمرو خیال شهود کنی. هر کس باید آینه باشد تا حقیقت در او تجلی یابد. همان گونه که نور، با عبور از شیشههای رنگی، رنگها و شکلهای متفاوت به خود میگیرد. به قول هانری کربن، انسان آینه حق است، جایگاه حضور حق، خیال یا آگاهی فرد مؤمن است. به بیان دقیقتر، خیالی که خداوند در آن متجلی گردد به انسان عطا شده است. زمان او به شکل زمان روحانی و انفسی میگذرد. تجسد، از سوی دیگر، وحدت شخصی است که در جسم حادث میشود.
۴ـ۱۱ـ مولانا و تعامل با ادیان
مولانا فراتر از تقریب مذاهب به تقریب ادیان میاندیشد. حقیقت شرایع یک چیز است، همه از یک دین حاصل شدهاند. شریعت موسی با شریعت عیسی تفاوتی ندارد. هر دو پیامبرِ خدای واحدند و هر دو همه را سوی خالق یکتا دعوت کردهاند. نه تنها شریعت عیسی و موسی اتحاد ماهوی دارند، بلکه همه شرایع الهی به دین واحد میرسند که خدای واحد معین گرده است.
یکی از مسائلی که تحمّلش برای مشرکان مکه سخت میآمد، دعوت قرآن از همه اهل کتاب به کلمه واحدی بود. آنان نمیتوانستند شاهد اتحاد پیروان ادیان آسمانی باشند، زیرا ادیان آسمانی در حقیقت یک چیز بوده و هیچ منافاتی با هم ندارند. همه انبیای الهی مردم را به توحید، معاد، نبوت و حیات طیبه دعوت میکردند. به همین دلیل کتب آسمانی و رسولان قبلی را تأیید کرده و به آمدن پیامبر بعدی مژده میدادند. بنابراین آنان که این حقیقت را درک نکرده و تعدد شرایع را مساوی تعدد ادیان دانستهاند، مانند انسان احولی (دوبین) هستند. که خلاف بینی او از عیب دیدگان وی ناشی میشود، ولی او گمان میکند که واقع را میبیند. مولانا در ابیات یاد شده نیز درصدد بیان همین مطلب است. پادشاه یهود در حکایت مثنوی، یک شخصیت مریض القلب است که به جهت ضعف بصیرت نمیتواند اتحاد رسالت موسی و عیسی را درک کند و بر اساس پندار غلط خود و به بهانه دفاع از آیین موسی (علیه السلام) به قتل عام پیروان عیسی (علیه السلام) میپردازند.
۴ـ۱۲ـ یهود از دیدگاه مولانا
پیام مولانا برای نسل امروز پرهیز از تفرقه، دقت در پیروی از نخبگان و رهبران، بررسی دعاوی افراد صاحب ادعا و پیروی از رهبرانی است که از سابقه روشن و بدون ابهام برخوردارند. آنان که سابقه روشنی ندارند یا سابقه نامناسبی داشتهاند، چه بسا برای گمراهی خلق جامه زهد بر تن کرده باشند.
از قصه های عبرت آموز مثنوی مولانا، قصه پادشاه جهود و دشمنی وی با نصرانیان است. پادشاهی که کینه عیسویان را به دل دارد و آنان را قتل عام میکند؛ ولی هر چه او بر ظلم و جور خود میافزاید ایمان و اتحاد پیروان حضرت عیسی قویتر میگردد، تا این که وزیر مکّار او حیلهای کرده و با نفاق و عوام فریبی در میان مسیحیان تفرقه ایجاد کرد و همه را به باد بلای اجتماعی سپرد و آبرویشان را برد و به دام شرک افکند. وزیر مکّار آنچنان بغض عیسویت به دل دارد که از جان خویش دست شست و خود را فدای کفر خویش کرد.
گاهی رونق یک دین موجب بروز حسادتها و کینه های شدید میگردد. از این رو برای از بین بردن آن عدهای حاضر میشوند دست به هر کاری بزنند ولو جان خویش را در این راه از دست بدهند.
مولوی در این ابیات به نکات مهم زیر اشاره کرده است:
بود شاهی در جهودان ظلم ساز عهد عیسی بود و نوبت آلِ او شاه احوال کرد در راه خدا گفت استاد احولی را کاندرآ گفت احول: زآن دو شیشه من کدام گفت استا: آن دو شیشه نیست رو گفتای استا مرا طعنه مزن |