اما طولانیترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و علو مقام حسین و شهیدان کربلا، غزل ۲۷۰۷ کلیات شمس است. مطلع غزل شهیدان الهی و بلاجویان معاشقه کربلایی است و پایان آن به زیبایی ارجاع است به انسان کامل و خورشید موعود که شاهد است و ناظر و اصل نزول انوار الهی است در عالم ممکنات.در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادفند. شهیدان به یاری تجرد وجودی و معرفت که مقدمهی عاشقی است و «بالهای عاشقی» از مرغان هوایی نیز بهتر پرواز در ساحت حضرت دوست میکنند. «یحبهم و یحبونه» [۹۸]. آنها شاهان عالم غیباند و به کمک عشق بابهای عوالم پنهان را گشودهاند. یکی از رمزهای توفیق آنها در پرواز عاشقانه رهایی از انواع خود است. آنهااز آن جهت که فانی و باقی در:عقل شدهاند در ناکجاآبادند. [۹۹]
نگرش مولوی به امام حسین (علیهالسلام) نگرش عارفانه است، وی سعی میکند که منطق قیام امام حسین (علیهالسلام) را منطق پروانهای نشان دهد، که خود را به آتش میسپارد. وی منطق قیام امام حسین (علیهالسلام) را پرهیز نکردن از عشق میداند. یعنی نه یکسره عارف مأبانه و عاطفی به قیام عاشورا مینگرد و نه نگرش صرفاً سیاسیـ اجتماعی و انقلابی دارد. بلکه او هم به ابعاد عرفانی قیام امام حسین (علیهالسلام) نظر دارد و هم به ابعاد حماسی، دلیری، عزت طلبی و حق جویی و شجاعت امام از نگاه مولوی، امام حسین (علیهالسلام) عاشقانه و آگاهانه شهادت با شمشیر را برای خود و یارانش و اسارت را برای زنان و کودکانش برگزید تا از این رهگذر درخت دین را که میرفت از تشنگی خشک شود، آبیاری نماید. «ان کان دین محمد لم یستقم الا به قتلی فیاسیوف خذینی» این سخن حماسی و شکوهمند امام حسین است که رو ح دلاوری، شجاع، آزادگی و ایثار، جانبازی و پایمردی در آن موج میزند.
نگاه دیگر مولوی به قیام امام حسین (علیهالسلام) نگاه به یک یل پر دل و شجاع و رزمندهای بی هراس و بیباک است، که یک تنه به سپاه خصم هجوم میبرد، گویا ابداً ترس را نمیشناسد. او سراپا شجاعت است و غیرت و رشادت. پسر علی است که نشان از پدر دارد.
نگاه دیگر مولوی به حماسه عاشورا نگرش به امام حسین (علیهالسلام)، به عنوان راد مرد شجاع است، که در راه احیایی حق و دفاع از عقیده و آزمایش هیچ هراسی ندارد و این عشق به حق است که او را چنین بی باک نموده است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید. |
کجائید اى شهیدان خدائى کجائید اى سبک روحان عاشق کجائید اى شهان آسمانى کجائید اى ز جان و جان رهیده کجائید، اى در زندان شکسته کجائید اى در مخزن گشاده در آن بحرید کین عالم کف اوست کف دریاست صورتهای عالم دلم کف کرد کین نقش سخن شد برآ ای شمس تبریزی ز مشرق |
بلاجویان دشت کربلائى پرنده تر زمرغان هوائى بدانسته فلک را در گشائى کسى مر عقل را گوید: کجائى؟ بداده وامداران را رهائى کجائید اى نواى بىنوائى زمانی بیش دارید آشنایی ز کف بگذر اگر اهل صفایی بهل نقش و به دل رو گر ز مایی که اصل اصل هر ضیایی[۱۰۰] |
عشق به امام حسین (علیهالسلام) از محورهای تقریب در میان تمامی مسلمین میباشد.
مولوی همواره «عالم بقاء»را به بحر و دریا و عالم دنیارا به «کف» و «حباب» تشبیه میکند و این عنصر اصلی نگرش وحدت وجود گرایانه ای اوست. ماندنی دریا است و یک دریا بیشتر وجود ندارد. یک وجود حقیقی از ازل تا ابد بیشتر نیست: «لا اول له و لا آخرله». باقی هرچه هست پذیرای عدم است و هستیاش متناهی و محدود بوده و روزی به پایان خواهد رسید. هستی نا محدود، ذاتی و پایدار فقط از آن خداست و جز او همه موجودات هرچه هست عدم پذیر، زوال پذیر، نا ماندگار و موقتیاند همچون کف روی آب یا حباب.