دلست همچو حسین و فراق همچو یزید
شهید گشته به ظاهر حیات گشته به غیب
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش اگر نه بیخ درختش درون غیب میلست
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم
شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
اسیر در نظر خصم و خسروی بخلا
رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا
که نفس ناطق کلی بگویدت افلا[۹۵]
در غزل ۲۱۰۲ کلیات شمس مولوی، اشاره کوتاه اما پر مغز به اصل منیع «فنا در توحید فعل»مینماید و میگوید رمز نبودن فرق، ماندن و رفتن برای حسین آن است که او چون به مقام فنای توحید فعل رسیده است، اراده و فعلش مستهلک در توحید است. او تسلیم اراده و تدبیر الهی است.[۹۶]
حسین و شهدا با دوری جستن از آرزوها و امیال نفسانی با ساحت عشق آشنا شدند. او فدایی معشوق است و خون خود را در این معاشقه بر آستانهی محبوب میریزد، چرا که برای او مسئله بودن یا نبودن نیست، بلکه مسئله فنای عاشقانه است. (شکسپیر هملت). حسین و عاشقان حسینی صفت در پی بلا و سختیها و مشکلات وجودیاند در برابر عوام و واماندگان که فراری از تدبیر الهیاند.
مولانا در این غزل نیز با روش مطالعه مقارنهای، کوشش میکند، فهم بهتری از حسین و عاشقان حسینی و «واماندگان» راه حماسی کربلا نشان دهد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید. |
چیست با عشق آشنا بودن خون شدن خون خود فرو خوردن او فدائی ست هیچ فرقی نیست رو مسلمان سپر سلامت باش کین شهیدان ز مرگ نشکنید از بلا و قضا گریزی تو شیشه می گیر و روز عاشورا |
بجز از کام دل جدا بودن با سگان بر در وفا بودن پیش او مرگ و نقل یا بودن جهد میکن به پارسا بودن عاشقانند بر فنا بودن ترس ایشان ز بی بلا بودن تو نتانی به کربلا بودن[۹۷] |