«او هم مثل راهزن اول به مرد گفت: این سگ بیچاره را کجا میبری؟ چرا به گردنش طناب بستهای؟ حیوان بیچاره تلف میشود!»(همان: ۹)
– سبک و زبان
به مانند هر بازنویسی دیگر، زبان این بازنوشته نیز متناسب با درک و فهم کودک ساده و امروزی شده است؛ زبانی رسمی که اصطلاحات عامیانه در آن مشاهده نمیشود.
متن از آرایههای ادبی و تزیینات کلامی بیبهره است.
به منظور ایجاد هیجان و تحرک بیشتر، میزان گفتوگوها و در نتیجه شکل محاورهای این متن بیش از حکایت مأخذ است؛ در اینجا بر خلاف متن اصلی که راوی به نقل سخنان شخصیتها میپردازد، خود آنها به گفتوگو مینشینند:
«او به مرد گفت: آهای… بگو ببینم این سگ بیچاره را کجا میبری؟چرا به گردن این سگ طناب بستهای؟ مرد با تعجب نگاهی به گوسفند خود انداخت و گفت: کدام سگ را میگویی؟ این که یک گوسفند است! راهزن دوباره گفت: گوسفند!؟ به این حیوان بیچاره میگویی گوسفند!! لابد میخواهی برای غذا به آن علف هم بدهی؟ مرد گفت: خوب معلوم است! همه گوسفندان علف میخورند. راهزن گفت: ای مرد سادهلوح! تو با این کار این حیوان بیچاره را به کشتن میدهی.»(همان: ۶)
نکات دستوری اشتباه، حذف یا تکرارهای خسته کننده در کلام بازنویس مشاهده نمیشود.
– درونمایه
این مطلب که گاه اندیشه و خرد از زور و قدرت تأثیرگذارتر است، درونمایهی حکایت مأخذ است که از مطالب پیش از آن قابل دریافت است:
« بسیار کسان به اصابت رای بر کارها پیروز آمدند که به قوت و مکاره به امثال آن نتوان رسید، چنانکه طایفهای به مکر گوسفند از دست زاهد بیرون کردند.»( منشی، ۱۳۸۶: ۲۱۱)
اما بازنویس از آنجا که روی سخنش با مرد سادهلوح است، نتیجهای را برمیگزیند که شایستهی حال او است:
«این عاقبت کسی است که بدون فکر کاری انجام بدهد و به راحتی حرف دیگران را قبول کند.»(قلانی، ۱۳۸۸و: ۱۲)
– صحنهپردازی
حکایت مأخذ بدون اشاره به زمان، تنها مکان را همان راهی میداند که دزدان زاهد و گوسفندش را میبینند:
«در راه طایفهای طراران بدیدند»( منشی، ۱۳۸۶: ۲۱۱)
اما اثر حاضر با اشاره به زمانی مبهم، مکان را اینگونه معرفی میکند:
«روزی روزگاری، در دهکدهای زیبا و قشنگ مردی به همراه همسرش زندگی میکرد.»
(قلانی، ۱۳۸۸و: ۲)
سایر مکانها نیز اینگونه شناسانده میشود:
«مرد رفت و رفت تا اینکه از بازار خارج شد. او به سمت صحرا رفت تا به گوسفندی که خریده بود علف تازه بدهد. اما در میان راه چند راهزن که در کوهها کمین کرده بودند او و گوسفندش را دیدند.»
( همان: ۴)
علاوه بر همهی این موارد، وجود سبزهزار و گل و گیاه در تصاویر، فصل بهار را نمایش میدهد.
۳-۷-۷-۵- ارزیابی
قلانی از جمله بازنویسان خوب و توانا است. تازگی، جذابیت و توجه به مسائل روحی کودک، رمز موفقیت این نویسنده است.
– نقاط قوت
– داستانهای زیبا و جذاب کلیله و دمنه، بارها مورد توجه نویسندگان حوزهی ادبیات کودک و نوجوان قرار گرفته هر یک به نوعی آن را باز پرداختهاند؛ بنابراین روشن است که انتقال این حکایات تکراری به کودک کاری است بیهوده که دیگر برای او جذابیتی ندارد. قلانی که از این نکته آگاه است با دادن رنگ و لعاب جدید به بیشتر داستانها، آنها را به گونهای میپروراند که دیگر برای کودک تکراری و خستهکننده نیست و البته در این راه به اصل و محتوای داستان، خللی وارد نمیکند. به عنوان مثال، ماجرای دوستی و فداکاری چهار دوست (لاکپشت، کلاغ، آهو و موش) که بارها مورد قلم فرسایی نویسندگان قرار گرفته است، در داستان «دوستان مهربان» به شکلی دیگر مطرح میشود. اگر در بیشتر داستانها به تقلید از مأخذ، سهم عمدهی داستان، حول محور نجات لاکپشت میچرخد، در حکایت بازنوشته، این سه حیوان در تب و تاب رهایی آهو هستند که درحالی که در بازی قایم موشک، چشمانش را بسته است، اسیر دام شکارچی میشود. لاکپشت نیز در نجات جان آهو سرنوشتساز است، اما خود او به دام نمیافتد.
– توجه قلانی به مسائل روحی و عاطفی کودک، در داستان «گربه ناقلا» نمایان میشود که نویسنده با درنظر گرفتن روحیهی کودکان از پایان تلخ حکایت مأخذ، سخنی به میان نمیآورد و حتی داستان را به گونهای رقم میزند که کبک و خرگوش و کلاغ در نهایت با یکدیگر دوست میشوند.
– حکایت مأخذ در بیشتر موارد با رسیدن به گرهگشایی پایان میپذیرد، اما قلانی برآن است تا آرامش و آسودگی خاطر در انتهای داستان، در ذهن کودک جایگیر شود؛ بنابراین بعد از گرهگشایی، چند جملهای را به این کار اختصاص میدهد. این مورد بیشتر در داستان «دزد نادان و مرد ثروتمند» نمایان میشود که برای مقایسه آن با حکایت مأخذ، پایان هر دو اثر نقل میشود:
«دزد گفت: من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افگندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته غم داشت، آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم. اکنون مشتی خاک پس من انداز تا گرانی ببرم.» (منشی، ۱۳۸۶: ۵۰)
«مرد ثروتمند دستهای دزد را باز کرد. او از خانه آنها خارج شد و پس از آن دیگر هیچوقت دزدی نکرد. چندین سال بعد، دزد با زحمت و کار بسیار مثل مرد صاحبخانه، ثروتمند و پولدار شد.» (قلانی، ۱۳۸۸ج: ۱۲)
حکایت «مرد بازرگان و مرد امانتدار» نیز با پایان خوشایندتری پایان میپذیرد.
– برخی از حکایات کلیله ودمنه به علت درونمایهی نامناسب، شایستگی انتقال به ادبیات کودک را ندارد، اما قلانی همین
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت jemo.ir موجود است |
داستانها را درحالی که در بردارندهی پیام و محتوایی ارزشمند است، به کودک انتقال میدهد. در داستان «قورباغه دانا» وفای به عهد، جایگزین درونمایهی نامناسب (تحمل خواری و مذلت در راه رسیدن به هدف) میشود و ماجرا نیز به شکلی خوشایند پایان میپذیرد.
داستان «دختر پادشاه و حکیم ماهر» در کتاب مأخذ پیامی مفید را در خود گنجانده است، اما مطالب تلخ و ناخوشایند آن، به هیچ وجه شایستهی این گروه سنی نیست و بنابراین قلانی با دگرگون کردن ساختار داستان و ایجاد تغییرات اساسی در آن، خشنودی مخاطب را تامین کرده با توانایی و خلاقیت ویژه داستانی میآفریند که از همه لحاظ با مخاطب ذکر شده در کتاب متناسب است.
– تصویرسازی کتاب و سایر اجزای تکمیلی نیز با موفقیت انجام گرفته است.
– نقاط ضعف
– قلانی به منظور توجه به روحیهی کودک و همچنین خوشایند کردن داستان، تغییراتی در آن ایجاد کرده است و ماجرا را به شکلی دیگر رقم میزند؛ غافل از اینکه با این اقدام پیرنگ سست و ذهن کودک نیز درگیر میشود، به عنوان مثال در داستان «گربه ناقلا» کودک مجبور است موضوعی خلاف واقع را بپذیرد، یعنی ترس گربه از خرگوش و کبک.
– هرچند زبان شایستهی این گروه سنی است و تعابیر اشتباه، حذف، تکرار و نکات نادرست دستوری در آن به چشم نمیخورد، اما لازم بود که بازنویس آرایههای زیبا و ساده را در اثر خویش بگنجاند تا کلام او الگوی مناسبی برای کودک در زمینهی نوشتاری شود و گنجینهی تعابیر و واژگان او را افزایش دهد.
– شیوهی پرداخت آثار
از میان هفت اثر مورد بررسی نویسنده، داستانهای «دوستان مهربان» از خلاقیت بسیاری برخوردار است. در این داستان بازنویس با نگهداشتن محتوای اصلی، حوادث را به گونهای دیگر رقم میزند تا برای کودکی که بارها و تنها با عنوانی متفاوت، این داستان را شنیده است، جذابیت و تازگی داشته باشد. از طرفی نوسنده با اشاره کردن به بازی قایم موشک، داستان را برای مخاطب ملموس و امروزی میکند. داستان «گربه ناقلا» نیز با تغییری اساسی در قسمت پایانی و خلق حوادث و رویدادهای بیشتر، به نوعی پرورانده میشود تا بتواند نیازهای روحی و عاطفی کودک را تأمین کند. نیمی از داستان حاصل ذهن و در نتیجه آفرینش خود نویسنده است؛ از اینرو یک بازنویسی توأم با بازآفرینی است.
بازنویس درونمایهی «مار پیر و ملک غوکان» را به هیچوجه شایستهی این گروه سنی نمیداند. بنابراین آن را بهگونهای میپروراند که در بردارندهی پیامی مفید باشد؛ بنابراین «قورباغه دانا» که هم حاصل اقتباس و هم نتیجهی تخیل و آفرینش خود نویسنده است نیز به روش بازنویسی توأم با بازآفرینی پرداخته میشود.
قلانی بازنویسی حکایت «طبیب حاذق و مدعی جاهل» را به هیچوجه برای این گروه سنی مناسب نمیداند، زیرا که روحیهی لطیف آنها، مرگ دختر حاکم و حتی مرگ مدعی جاهل را بر نمیتابد و در کل، این داستان برای کودک از جذابیت و قدرت تاثیر بیبهره است و بنابراین چاره را در آن میبیند که تنها با گرفتن جزئی از داستان، یعنی بیماری دختر حاکم، آن را در قالبی جدید ریخته دست به بازآفرینی زند. پیام و محتوای این داستان (دختر پادشاه و حکیم ماهر) با حکایت مأخذ متفاوت است.