روابط علی و معلولی ساده، حوادث داستان را به هم پیوند زده است و از آنجا که هیچگونه پیچیدگی در این روابط به چشم نمیخورد و داستان نیز قابلیت گسترش دارد، پیرنگ از نوع باز است:
از آنجا که پادشاه مهربان است، همهی مردم او را دوست دارند. روزی دختر او به دلیل خوردن غذای آلوده بیمار میشود. پادشاه تصمیم دارد از پزشکان سایر قلمروها کمک بگیرد، زیرا هیچکدام از پزشکان آن سرزمین نمیتوانند دختر را معالجه کنند. چندین روز بعد از معالجهی دختر توسط حکیم، هیچ تغییری در حال او مشاهده نمیشود، به همین دلیل این پزشک جوان روانهی زندان میشود، اما در اندک زمانی خبر رهایی خویش را میشنود، زیرا معالجهی او سلامتی دختر پادشاه را برگردانده است. پادشاه پیشنهاد حکیم، یعنی ازدواج او با دخترش را میپذیرد چونکه به حکیم قول داده است که اگر دخترش را معالجه کند، هر خواستهای را که داشته باشد برآورده میکند.
اکنون عناصر طرح به کار رفته در داستان بررسی میشود:
داستان با اطلاعات راوی از پادشاه و دخترش و همچنین توصیف محل زندگی آنها شروع میشود. بیماری دختر پادشاه، گرهافکنی را به وجود میآورد. تدبیرهای پادشاه برای نجات جان دخترش، یعنی فراخواندن حکیمان مشهور و این وعده که اگر دخترش را معالجه کنند، خواستهی آنها را برآورده میکند، کشمکش داستان را شکل میدهد. در اینجا خواننده در حالتی از تعلیق و دلهره قرار میگیرد و کنجکاو است بداند، سرانجام دختر پادشاه چه میشود؟ و آیا کسی می تواند او را معالجه کند؟ بحران زمانی است که حکیم جوان دختر پادشاه را معاینه میکند، اما چون بعد از گذشت چند روز، بهبود نمییابد، پادشاه حکیم را زندانی میکند. زمانی که دختر پادشاه سلامتی خود را بازمییابد، حکیم از زندان آزاد میشود و پادشاه از او میخواهد که خواستهاش را بیان کند. در اینجا داستان به نقطهیاوج خود میرسد. گرهگشایی زمانی است که پادشاه پیشنهاد حکیم جوان، یعنی ازدواج او با دخترش را میپذیرد. برگزاری جشن ازدواج این دو و پیچیدن آوازه و شهرت حکیم در همه جا، پایان خوش داستان را رقم میزند.
از آنجا که اثر حاضر یک بازآفرینی از متن مأخذ است، بنابراین عناصر طرح به کار رفته در هر دو اثر با یکدیگر متفاوت است.
در متن اصلی داستان با توصیف طبیب حاذق و ارائهی اطلاعاتی از این شخصیت و همچنین معرفی مدعی جاهل، شروع میشود. دشواری وضع حمل دختر پادشاه، گرهافکنی را به وجود میآورد. آمدن طبیب حاذق به بالین دختر و تلاش برای معالجهی او، کشمکش بیرونی را شکل میدهد. کنجکاوی خواننده به اینکه سرانجام چه اتفاقی میافتد و آیا دختر پادشاه نجات پیدا میکند، او را در حالتی از تعلیق قرار میدهد. بحران زمانی است که مدعی جاهل که هیچ اطلاعی از طبابت و پزشکی ندارد، به طبیب حاذق میگوید که میتواند داروی معالجهی دختر را که « زامهران » است، بسازد. زمانی که مدعی جاهل به اشتباه، زهر هلاهل را با دیگر داروها میآمیزد و به این ترتیب دختر پادشاه را به کشتن میدهد، داستان به نقطهیاوج خود میرسد. گرهگشایی و پایان داستان هنگامی رقم میخورد که پادشاه از شدت ناراحتی، همان داروی آمیخته به زهر هلال را به مدعی جاهل میخوراند و جان او را میگیرد.
پیرنگ اثر حاضر متناسب با ذهنیت و روحیهی کودکان است و پایان خوش و دلپذیری دارد.
– شخصیت پردازی
طبیب حاذق، مدعی جاهل، پادشاه و دخترش شخصیتهای برجستهی حکایت مأخذ هستند. اثر حاضر بدون اشاره به شخصیت مدعی جاهل، سه شخصیت دیگر را در خود گنجانده است که البته به علت اینکه متن بازآفرینی است، این سه شخصیت و به ویژه حکیم ماهر با شخصیتهای حکایت مأخذ، متفاوت هستند.
در حکایت مأخذ مدعی جاهل که با نادانی و ادعای باطل، علاوه بر کشتن دختر پادشاه، مرگ خود را نیز رقم میزند، شخصیت اصلی است؛ شخصیتی که نویسندهی کلیله و دمنه برای رسیدن به پیام مورد نظرش، حضور او را ضروری میداند:
« … در رفت و بی علم و معرفت، کاری پیش گرفت. از قضا صرهی زهر هلاهل به دست او افتاد. آن را بر دیگر اخلاط بیامیخت و به دختر داد. خوردن همان بود و جان شیرین تسلیم کردن. ملک از سوز دختر، شربتی از آن دارو بدان نادان داد، بخورد و در حال سرد گشت. » (همان: ۱۴۷-۱۴۶)
«و این مثل بدان آوردم تا بدانید که کار به جهالت و عمل به شبهت، عاقبت وخیم دارد.» (همان: ۱۴۷)
حکیم ماهر شخصیت اصلی اثر حاضر است؛ طبیبی جوان و مهربان که رایگان مردم روستا را معالجه میکند:
«حکیمی جوان و ماهر نیز که در کلبهای کوچک در جنگل زندگی میکرد و مردم روستاهای اطراف را رایگان معالجه مینمود، خبر بیماری دختر پادشاه را شنید.» (قلانی، ۱۳۸۸ب: ۴)
این شخصیت جایگزین طبیب حاذق حکایت مأخذ شده است؛ شخصیتی پیر که حکایت مأخذ با توصیف فضایل او شروع میشود؛ اما خود او در روند داستان تاثیری ندارد، زیرا روزگار با او یار نیست:
«به شهری از شهرهای عراق طبیبی بود حاذق و مذکور به یمن معالجت، مشهور به معرفت دارو و علت، رفق شامل و نصح کامل، مایهی بسیار و تجربت فراوان، دستی چون دم مسیح و دمی چون قدم خضر
برای دانلود متن کامل این فایل به سایت torsa.ir مراجعه نمایید. |
صلی الله علیه.» (منشی، ۱۳۸۶: ۱۴۶)
«روزگار چنان که عادت او است، در بازخواستن مواهب و ربودن نفایس، او را دستبردی نمود تا قوت ذات و نور بصر در تراجع افتاد و به تدریج چشم جهانبینش بخوابانید.» (همان: ۱۴۶)
در اثر حاضرحکیم ماهر حضوری فعال دارد. پاداشی که با معالجهی دختر پادشاه، از آن او میشود، همین دختر است:
«پس از مدتی جشن بزرگی در قصر برپا شد و حکیم جوان با دختر پادشاه ازدواج کرد.» (قلانی، ۱۳۸۸ب:: ۱۲)
شخصیت این طبیب در هر دو اثر توسط راوی به خواننده معرفی میشود (شخصیت پردازی مستقیم).
پادشاه نیز شخصیتی است مهربان و مردمدوست:
«… پادشاهی فرمانروایی میکرد که مردم آن سرزمین او را بسیار دوست داشتند. او با مردم مهربان بود و برای آنها احترام زیادی قائل میشد.» (همان: ۲)
وفاداری به عهد، بیش از هر خصلت دیگر او در داستان نمایان میشود؛ او به عهدی که بسته است، وفا میکند، حتی اگر این پیمان بر سر سرمایهی زندگی، یعنی دخترش باشد:
«حکیم نگاهی به دختر پادشاه کرد و گفت: من از شما میخواهم اجازه دهید با دخترتان ازدواج کنم. همه با شنیدن این حرف سکوت کردند و منتظر پاسخ شاه شدند! پادشاه که از شنیدن این حرف بسیار تعجب کرده بود، کمی صبر کرد و بعد گفت: من به تو قول دادهام که هر خواستهای داشته باشی برآورده میکنم، پس نمیتوانم با ازدواج تو با دخترم مخالفت کنم.» (همان: ۱۱)
در حکایت مأخذ شخصیت پادشاه به این شکل معرفی نمیشود؛ نویسنده تنها خشم و ناراحتی او را در مرگ دخترش نشان میدهد؛ خشم و غمیکه پادشاه با کشتن مدعی جاهل، سعی دارد آن را فرو نشاند:
«ملک از سوز دختر، شربتی از آن دارو، بدان نادان داد، بخورد و در حال سرد گشت.» (منشی، ۱۳۸۶: ۱۴۷)
هر چند شخصیت پادشاه در میان سخنانش نیز شناخته میشود، اما همچون حکایت مأخذ سهم عمدهی اطلاعات را راوی از او به دست میدهد (شخصیتپردازی مستقیم).
دختر پادشاه نیز که داستان حول او و بیماریاش میچرخد، با دادن مسیری خاص به داستان و آشفته کردن درون پادشاه، زمینهساز میشود که طبیب، کلبهی جنگلیاش را ترک کند و با آمدن او به قصر و معالجهی دختر حوادث بعد رقم زده شود. این شخصیت در حکایت مأخذ، همسر پسر عمویش است:
«و ملک آن شهر دختری داشت و به بذاذرزادهی خویش داده بود.» (همان: ۱۴۶)
اما قلانی که پایان داستان و ازدواج او با حکیم ماهر را در نظر دارد، زندگی او را اینگونه ترسیم میکند:
«پادشاه که همسر خود را از دست داده بود، به همراه دخترش در قصری زیبا و بزرگ زندگی میکرد.» (قلانی، ۱۳۸۸ب: ۲)
تمامی شخصیتها همچون حکایت مأخذ، ایستا هستند و در پایان داستان از اعتقاد خود بازنمیگردند.
– سبک و زبان
قلانی زبان را متناسب با فهم و درک گروه سنی « ب»،ساده و امروزی کرده است.
زبان رسمی است و بازآفرین از به کار بردن زبان عامیانه چشم پوشی کرده است.
شکل محاورهای داستان هر چند بیشتر از حکایت مأخذ است، اما در این اثر نیز سهم عمدهی داستان توسط نویسنده روایت میشود.
آرایههای ادبی و تزئینات کلام در این زبان مشاهده نمیشود.
در کل قلانی زبانی خوب و بینقص ارائه داده است که در آن سرپیچی از نکات دستوری، حذف و یا تکرارهای خستهکننده و تعابیر اشتباه به چشم نمیخورد.
– درونمایه
این مطلب که هر کس باید در زمینهای که در آن مهارت و تخصص دارد، مشغول شود و اقدام به کار بدون علم و آگاهی از آن عواقب بدی به همراه دارد، درونمایهی حکایت مأخذ است که از زبان شخصیت دمنه بیان میشود:
«و این مثل بدان آوردم تا بدانید که کار به جهالت و عمل به شبهت، عاقبت وخیم دارد.» (همان: ۱۴۷)