گاه در کلام بازنویس، نمونهای از آرایهی ادبی ساده نیز دیده میشود: «آب همچون مرواریدهای درخشان در بستر زمین در حرکت بود.» (همان: ۷۹) «شعلههای خشم و انتقام در سینهاش شعلهور بود.» (همان: ۸۱) زبان رسمی است و کاربرد اصطلاحات کوچه و بازاری در آن مشاهده نمیشود. بهطور کلی زبان بازنویس، خالی از عیب و نقص است و سرپیچی از نکات دستوری، حذف و تکرارهای بیمورد در آن دیده نمیشود. – درونمایه علاوه بر عنوان داستان(تصمیم عجولانه)، خود بازنویس به طور مستقیم از زبان همسر کمال، درونمایه را بیان میکند: «ای وای بر من که با تصمیم عجولانه و پیشداوری نادرست خود، جان این بیچاره را گرفتم.» (همان: ۸۲) حکایت مأخذ نیز آشکارا به همین درونمایه اشاره میکند: «این است داستان کسی که پیش از قرار عزیمت کاری به امضا رساند و خردمند باید که این تجارت را امام سازد و آیندهی خویش را به اشارت حکما صیقلی کند و در همهی ابواب به تثبّت و تأنّی و تدّبر گراید و از تعجیل و خفّت بپرهیزد.» (منشی، ۱۳۸۶: ۲۶۵) بهتر بود بازنویس اجازه میداد تا خود مخاطب با حضوری فعال نتیجه را دریابد. – صحنهپردازی حکایت مأخذ به زمان و مکان اشاره ندارد، اما در میانهی آن گاه ردپایی از مکان دیده میشود: «و در خانهی راسوی داشتند که با ایشان یکجا بودی…» (همان: ۲۶۴) اثر حاضر مکان را اینگونه معرفی میکند: «در دشتی دور دست و زیبا و مصفا، کمال به همراه همسرش روزگار را به خوبی و خوشی پشت سر میگذاشتند.» (شیرازی، ۱۳۸۹: ۷۹) زمان نیز به شکلی مبهم معرفی شده است: «روزی از روزها کمال پس از کار زیاد به خانه برگشت.» (همان: ۷۹) ۳-۵-۴- نقد و بررسی داستان «قورباغه غافل» شیرازی، محمدحسن (۱۳۸۹). «قورباغه غافل»؛ قصههای تصویری کلیله و دمنه. ج۲ [۱۱۲ ص. مصور]. تهران: قدیانی. گروه سنی ذکر شده در کتاب: نوجوان کتاب مأخذ: کلیله و دمنه نویسنده در صفحهی عنوان، کتاب مأخذ را ذکر کرده است. مشخصات ظاهری: ۴ ص. [۷۸-۷۵] ۳-۵-۴-۱- خلاصهی داستان همسایهی قورباغه، یعنی مار روزگار او را تیره و تار کرده است. هیچ کدام از بچههای قورباغه از دست این مار جان سالم به در نمیبرد. فکر و اندیشههای قورباغه برای نابودی او، راه به جایی نمیبرد، اما سخنان دوست قدیمیاش، خرچنگ، جرقهی امیدی در دل او روشن میکند. او به قورباغه پیشنهاد میدهد که از مسیر خانهی مار تا خانهی راسو، تعدادی ماهی قرار دهد تا راسو بعد از خوردن تک تک ماهیها، مار را نیز بخورد. این اتفاق میافتد و به این ترتیب با تدبیر خرچنگ، مار توسط دشمن خود از بین میرود. ۳-۵-۴-۲- تطبیق متن بازنویسی شده با متن اصلی الف. بخشی از متن بازنویسی شده «قورباغهای در همسایگی ماری زندگی میکرد و از زندگی در کنار مار جز خسران و زیان چیزی نصیب او نمی شد. چرا که هرگاه قورباغهی بیچاره صاحب بچه میشد، مار به سراغ بچههای او میرفت و پس از این که آنها را میخورد، به سوراخ خود میخزید. قورباغه که بیچاره و درمانده شده بود و جانش به لب رسیده بود، روزی افسرده حال در کنار برکهای نشسته بود و در خود فرو رفته بود. از زندگی سیر شده بود، یاد بچههایش را در ذهنش زنده کرد. آتش در دلش افتاد. قطرات اشک در زیر پاهایش مانند جویباری کوچک جاری شد و در وجودش انتقام شعله کشید. خواست به جنگ مار برود و انتقام بچههایش را از دشمن خود بگیرد، اما مار بسیار پرقدرت و نیرومند بود، پس چه باید میکرد؟ به دشمن پشت میکرد؟ خانه و کاشانهی خود را رها میکرد و … این فکر و شاید دهها فکر دیگر، چیزهایی بودند که ذهن قورباغه را به خود مشغول کرده بود. خرچنگی دانا از آن سو میگذشت که در همین حال قورباغه را افسرده حال و درخود فرورفته و غمگین در گوشهای دید، پس خود را به نزدیک او رساند و گفت: ای دوست عزیز! چرا این چنین غمگین و افسرده هستی؟ آیا کمکی از دست من بر میآید؟ قورباغه که از سالها پیش با خرچنگ دوستی و رفاقت داشت و او را بسیار عاقل و خردمند یافته بود، سر از گریبان غم و اندوه به در آورد و در حالی که از شدت خشم میلرزید، سفرهی دلش را برای او گشود و گفت: ای برادر! من دشمن سرسخت و زورگویی چون مار دارم، هرگاه من صاحب فرزندی میشوم، مار به سوراخ من میخزد و تمام بچهها را میبلعد. من از دست او به تنگ آمدهام؛ نه توان مقابله با او را دارم و نه میتوانم از این محل کوچ کنم.» (شیرازی، ۱۳۸۹ : ۷۶) ب. بخشی از متن اصلی «غوکی در جوار ماری وطن داشت، هرگاه که بچه کردی مار بخوردی و او با پنج پایکی دوستی داشت. به نزدیک او رفت و گفت: ای بذاذر، کار مرا تدبیری اندیش که مرا خصم قوی و دشمن مستولی پیدا آمده است، نه با او مقاومت میتوانم کردن و نه از اینجا تحویل، که موضع خوش و بقعت نزه است، صحن آن مرصّع به زمرد و مینا و مکلّل به بسّد و کهربا
آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی خاک عنبر و کافور
برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.