مجدد اين خوف اميرالمؤمنين در وصيتش اين گونه اشاره مينمايد:”آنگاه که [اميرالمؤمنين] ميگويد: و اگر براي حسن اتفاقي افتاد و حسين زنده بود پس امر امامت براي اوست”96
و پس از آن تکرار اين خوف را در حادثه کربلاء براي حسين بن علي (×)بيان ميکند امّا اين بار ترس از کشته شدن زين العابدين(×):
همانا حسين موضعي مشابه موضعگيري جدّش نسبت به وصيّ خود دارد و همچنين مشابه موضع پدرش نسبت به خود او و برادرش؛ صلوات الله عليهم اجمعين اين موضع همانا مفروض دانستن موت لاحق قبل از سابق است در فاجعه کربلا زين العابدين از خيمه خارج شد در حالي که مريض بود و توانايي حمل شمشيرش را نداشت، ام کلثوم از پشت سرش فرياد ميزد: اي فرزندم بازگرد. او گفت: اي عمه جانم بگذار بروم پيشاپيش فرزند رسول خدا پيکار نمايم، حسين رضي الله عنه گفت: اي ام کلثوم، او را نگهدار تا مبادا زمين از نسل خاندان رسول خدا (*) خالي گردد.97
در واقع اين شبهه ترکيب دو قياس استثنايي است. اول اينکه اگر خداوند امام منصوب را از همه بلاها حفظ نکند، نقض غرض الهي صورت ميگيرد لکن نقض غرض الهي محال است؛ لذا خداوند امام منصوب را از همه بلاها حفظ ميکند. سپس نتيجه اين قياس در مقدّمه قياس بعدي به کار رفته است.
اگر امام منصوب باشد خداوند او را از همه بلاها محفوظ ميدارد. لکن امام حسن وامام حسين وامام سجاد(+) محفوظ از بلاها نبودند؛ لذا اين امامان(+)، منصوب نبوده اند.
نمونههايي که خوف ائمه را بيان کرد براي اثبات همين استثناء اخير در قياس دوم بود به اين معنا که اين همه خوف و ترس ائمه از کشته شدن فرزندانشان نشان از آن دارد که آنها محفوظ به حفظ الهي نبوده اند و الّا اگر حفظ الهي در کار بود ديگر چه جاي خوف است!؟
پاسخ شبهه دوم
اما در پاسخ ابتدا به بيان پاسخ نقضي پرداخته سپس به حل آن ميرسيم.
پاسخ نقضي:
پيامبر اکرم (*) در شب ليل? المبيت علي ابن ابيطالب(×)را در جاي خود خوابانيد. علي رغم آنکه ميدانست رسول الهي و منصوب خداوند است و خصوصاً آنکه همان شب وعدهي الهي مبني بر بطلان مکر مشرکان هم به او رسيد و پيک الهي خبر آورد که “وَإِذْ يَمْکُرُ بِکَ الَّذِينَ کَفَرُواْ لِيُثْبِتُوکَ أَوْ يَقْتُلُوکَ أَوْ يُخْرِجُوکَ وَيَمْکُرُونَ وَيَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاکِرِينَ”98 و آنگاه که کافران حيله کردند که تو را… بکشند… تو را ياري کرديم و آنها مکر ميکنند و خداوند مکر ميکند و خداوند بهترين مکر کنندگان است
پس چرا پيامبر (*) پس از اين وعدهي حتمي الهي بر نجات اوباز هم مخفيانه از ميان محاصره مشرکان گريخت و چرا به همراه ابوبکر در غار مدّتي مخفي شد و چرا به سمت مدينه فرار نمود؟ باز هم سؤال پيش ميآيد که چرا پيامبر اکرم(*) در جنگها زره ميپوشيد مگر محفوظ و معصوم نبود ؟و نيز چرا آنگاه که جراحتي بر ميداشت سراغ طبيب و پرستار ميفرستاد؟
آيا وقتي که پيامبر ميداند معصوم و منصوب و محفوظ است باز هم بايستي درتوطئهها و جنگها و بيماريها فکر جان خود باشد يا اينکه جناب فيصل نور پيامبر اکرم (*) را منصوب نميداند؟
امّا پاسخ مسأله اين است که اين گونه مراقبتها هيچ گونه منافاتي با منصوب بودن پيامبران و امامان ندارد توضيح اين مطلب در پاسخ حلي آمده است.
پاسخ حلّي:
آنچه که جناب فيصل نور را- سهوي يا عمدي – به وادي اين شبهه افکنده است مغالطه ايست که در ناحيه قضيه شرطيه قياس اول صورت گرفته است و آن، قضيه “اگر خداوند امام منصوب را از همه بلاها حفظ نکند نقض غرض الهي صورت گرفته است” ميباشد.
در اين استدلال به خوبي رسوبات جبري گري مشاهده مي شودبه اينکه انسان هيچ گونه نقشي در سرنوشت خود ندارد.
خداوند متعال خودش خواسته است که موجوداتِ داراي اختيار مثل انسانها بسياري از امور خود را با اراده و اختيار خود انجام بدهند و اگر قرار بر اين باشد که تمامي امور انسانها همانند نباتات و جمادات بدون دخالت اراده آنها صورت گيرد انسانها هم موجوداتي خواهند شد مجبور همانند نباتات و جمادات و ثواب و عقاب او در آخرت بي معنا خواهد شد.
در مدرسه مترقي اهل بيت آموختهايم که خداوند متعال اين چنين خواسته است که امورات عالم همگي بر طبق اسباب خود به جريان در آيند99، و يکي از اين امورات حفظ جان انسانهاست.از يک طرف خداوند خواسته است و اين همان توحيد و نفي تفويض است و از طرف ديگر چنين خواسته که انسانها خود بايد در جريان حفظ جان و مال و زندگي و سلامت و… خود تفکر و برنامه ريزي کنند و همت و تلاش خود را به کار بندند و اين همان نفي جبر مطلق است و اين همان کلام معصوم است که: لا جبر و لا تفويض بل امرٌ بين الامرين100.
و امّا پيامبران و امامان هم از اين قاعده خلقت مستثنا نيستند.آنها هم انسانهايي هستند که مثل ساير مردم هستند101، غذا ميخورند و در بازارها راه ميروند102 و مريض ميشوند103 و براي مداواي خود به طبيب مراجعه ميکنند؛ و آنها هم بايد براي حفظ جان خود فرزندان و عزيزان خود ا از راه اسباب آن عمل کنند. آنها هم در جنگها آسيب ميبينند و مجروح ميشوند و شهيد ميگردند؛ و وظيفه آنها اين است که خود را در برابر آسيبهاي جاني و مالي حفظ نمايند تا رسالت خويش را به انجام برسانند پس همانگونه که اميرالمؤمنين وظيفه دارد جان ساير مسلمانان را حفظ کند موظف است جان خود و فرزندان خود را نيز حفظ نمايد و تا جائي که وظيفه اي برتر از حفظ جان امام معصوم پا به ميدان نگذاشته است جان مقدم است، اما اگر وظيفه اي بالاتر از حفظ جان خود به ميان آمد مانند حفظ اصل اسلام آن وقت جان خود را سپر اسلام ميگرداند آن گونه که حسين بن علي بن ابيطالب در روز عاشورا عمل کرد، و آنگونه که همه معصومان در طول زندگاني خود عمل نمودند.
نتيجه آنکه احتياط معصومان در خطرات و مراقبت از جان خود، نه تنها منافاتي با منصوب بودن ايشان ندارد، بلکه فرماني است الهي که همچون ساير فرامين الهي اجازه تخلف از آن را ندارند.
شبهه سوم : عالمتر و زاهد تر از حسنين (عليهما السلام)هم بوده است!
شبهه فوق را ابن تيميه در کتاب معروف خود منهاج السّنه مطرح نموده است. وي ميگويد: “اينکه [علامه حلي گفته است] آن دو زاهدترين مردم و داناترين آنها در زمان خود بودهاند، اين سخني است بي دليل”104
ابن تيميه مدّعي است که عليرغم معلومات وسيع و مطالعات فراوان در کتب حديث و تاريخ دليلي بر اين سخن نيافته است و اين بدان معناست که ديگراني در زمان امام حسن وامام حسين(عليهما السلام) بودهاند که از آنها عالمتر و عابدتر بودهاند و آنگاه اين شبهه القاء ميشود که حسنين (عليهما السلام) شايستگي امامت را نداشتهاند.
پاسخ شبهه سوم
اينکه دليل امامت و عصمت امام مجتبي (×) و امام حسين(×)چيست مطلبي است که در فصل دوم به آن رسيدگي گرديد و ادلّه عقلي و نقلي بر آن اقامه شد امّا براي آنکه کفه دلائل سنگينتر شود به ذکر شواهدي بر فضيلت و افضليت امام مجتبي (×) از منابع اهل سنت ميپردازيم که در جاي خود شنيدني است.
ابن شاذان در کتاب صد منقبت خود از قول عامه نقل مينمايد: سعيد بن جبير روايت کرده از
ابن عباس که پيامبر اکرم (*) فرمود همانا علي بن ابي طالب افضل خلق خداست بعد از من و حسن وحسين دو آقاي اهل بهشتند وپدر آنها از آن دو بهتر است.105
گفتار دوم: شبهات مختص
شبهه اول: صلح امام حسن (×) نشانه عدم لزوم نصّ براي امامت!
خلاصه شبهه: صلح امام مجتبي (×) با معاويه جزء مسلمات تاريخ است. وي با اين کار شيوه پدر و برادر خود را نقض نموده و از معاويه به عنوان امام تبعيت نموده است؛ و اين عمل امام حسن (×) که کار صحيح هم همين بوده است نشانه عدم لزوم نص براي امامت ميباشد.
بدين ترتيب اصليترين قسمت شبهه همان عدم لزوم نص براي امامت است اما خود به خود زوائد ديگري هم در لابلاي شبهه پديدار ميگردد که لازم است به همگي پاسخ در خور داده شود، و آن زوائد و شبهات فرعي عبارت است از:
الف) عمل اميرالمؤمنين (×) و امام حسين در انتخاب گزينه جنگ خطا بوده است.
ب )پذيرش صلح با رضايت قلبي امام حسن (×) و اعتقاد به صلاحيت معاويه بوده است.
ج )احاديثي که تبعيت از امام غيرمنصوص از جانب خدا را مذمّت و نهي ميکند جعلي و کذب است.
در ابتدا مستندات اين شبهه از دو کتاب منهاج السنه و الامام? و النّص ذکر ميگردد و سپس اين مستندات مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد.
تفصيل مستندات و استدلالات شبهه اول:
فيصل نور براي اثبات رضايتمندي و اعتقاد امام مجتبي (×) به صلاحيت معاويه به عملکرد و حتي به سخنان خود امام مجتبي (×) استناد مينمايد. اما ميدانيم اميرالمؤمنين (×) برخلاف امام حسن (×) به جنگ با معاويه پرداخت؛ لذا براي اينکه خدشهاي بر شخصيت معاويه وارد نگردد، ابن تيميه و فيصل نور به تخطئه اميرالمؤمنين (×) نيزميپردازند.
فيصل نور براي اثبات رغبت امام به صلح و اعتقاد او به صلاحيت معاويه براي امارت چنين ميگويد:
حداقل امام حسن (×) معاويه را به مبارزه ميطلبيد تا هر کس آن ديگري را ميکشت امارت از آن او باشد همانگونه که پدرش [اميرالمؤمنين] رضيالله عنه در روز صفين با وي [معاويه] چنين کرد، و حسن ترس نداشت بلکه اشجع الناس بود چه رسد به اينکه شيعه معتقد است که او ميدانست محفوظ و معصوم است پس از چه ميترسيد!؟106
بدين ترتيب فيصل نور ميگويد که اگر واقعا حسن بن علي (×) معاويه را فردي فاقد صلاحيت امامت و شايستهي قتل ميدانست او را به جنگ دعوت ميکرد تا وي را به قتل برساند، ولو اينکه سپاه او توانايي مقابله با سپاه معاويه را نداشته باشد.
سپس فيصل نور از قول امام (×) دو حديث نقل مينمايد مبني بر اينکه امام (×) معاويه را فردي صالح براي امارت ميدانسته است، وي چنين مينويسد: “حسن رضي الله عنه با وجود تمام مخالفتها [ي يارانش نسبت به صلح او با معاويه] ميگويد: قسم به خدا معاويه از اينها براي من بهتر است”.107
و حديث دوم را چنين نقل ميکند:
… به اصحابش ميگويد: همانا اين امر خلافت که با معاويه در مورد آن اختلاف دارم يا حق هر شخصي است که او از من شايستهتر است و يا حق من بوده است که من از حق خود گذشتم”.108
اما همانگونه که در ابتداي فصل ذکر گرديد اميرالمؤمنين به جنگ با معاويه پرداخت و اين عمل وي خلاف روش حسن بن علي (×) بود، ابن تيميه براي آنکه شخصيت معاويه مخدوش نگردد صدها سال قبل از فيصل نور به تخطئه علي (×) پرداخته است. ابن تيميه در جايجاي کتاب معروف خود “منهاج السنه” تأکيد ميکند که امام حسن (×) مخالف جنگ و اهل صلح بوده است و بدين وسيله روش حسن بن علي(×)را با پدر به مقايسه ميگذارد. بعضي عبارات او چنين است:
“حسن و اکثر سابقين صحابه جنگ را مصلحت نميديدند”.109
“راي حسن ترک جنگ بود110″،
“حسن ميدان را خالي کرد و رهبري مسلمانان را به معاويه تسليم نمود و هرگز جنگ را اختيار نکرد و اين خبر متواتر است”.111
سپس ابن تيميه امام حسن (×) را مخالف آشکار پدر و برادر خود معرفي ميکند و ميگويد “حسن پيوسته پدر و برادرش را به ترک جنگ وادار ميکرد”.112
در اينجا ابن تيميه به نوعي در کار پدر و برادر، يعني اميرالمؤمنين (×) و امام حسين (×) خدشه مينمايد، البته در جاي ديگر اتّهام را عميقتر مينمايد و بيپرده عمل آنها را اشتباه و بلکه داراي مفسده ميداند، ببينيد:”علي هيچگونه حجت و دليلي براي جنگ نداشت!113.،
“جنگ علي در بصره و صفين اگر بخواهم تاويلش نمايم فتنه به شمار ميآيد، اين جنگها نه از نوع جهاد واجب بود نه مستحب”114
اما فيصل نور در اين اتهام زني به